گفتگوی جبرئیل با آدم ـ علیه السلام ـ
در روایت آمده: آدم و حوّا ـ علیهم السلام ـ وقتی که از بهشت دنیا اخراج شدند، در سرزمین مکه فرود آمدند. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بر کوه صفا در کنار کعبه، هبوط کرد و در آن جا سکونت گزید و از این رو آن کوه را صفا گویند که آدم صفی الله (برگزیده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوّا ـ علیها السلام ـ بر روی کوه مروه (که نزدیک کوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سکونت گزید. آن کوه را از این رو مروه گویند که مرئه (یعنی زن که منظور حوّا باشد) در آن سکونت نمود.
آدم ـ علیه السلام ـ چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه کرد. جبرئیل نزد آدم ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «ای آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید، و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندمید، و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!»
آدم گفت: «آری، خداوند این گونه به من عنایتها نمود».
جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان داد که از آن درخت مخصوص بهشت نخوری، چرا از آن خوردی؟»
آدم ـ علیه السلام ـ گفت: «ای جبرئیل! ابلیس سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصور نمیکردم و گمان نمیکردم موجودی که خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا، یاد کند.»[1]
چگونگی توبه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ
پس از آن که آدم و حوّا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترک اولی) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتی محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهی طلب رحمت کرده و گفتند:
«پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم، و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.»
خداوند به آنها فرمود: «از مقام خویش فرود آیید، در حالی که بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیری تا زمان معینی است، در زمین زنده میشوید و در آن میمیرید و در رستاخیز از آن خارج میشوید.»[2]
به این ترتیب آدم و حوّا به زمین آمدند و گرفتار رنجهای زمین شدند، ولی توبه حقیقی کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت.
خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ لطف کرد و کلماتی را به آنها آموخت تا آنها در دعای خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند.[3]
از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده که آن کلمات که آدم و حوّا، هنگام توبه گفتند چنین بود:
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی اِنَّکَ خَیرُ الْغافِرِینَ؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاک و منزه هستی، تو را ستایش میکنم، من به خود ستم کردم، مرا ببخش که تو بهترین بخشندگان هستی.»
« اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، رَبِّ اِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَارْحَمْنِی اِنَّکَ خَیرُ الرّاحِمِینَ؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاک و منزهی تو را ستایش میکنم، پروردگار من به خود ستم کردم، به من رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستی.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَتُبْ عَلَی اِنَّکَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمِ؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش میکنم، پروردگار من به خود ستم کردم، توبهام را بپذیر که تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستی.»[4]
مطابق روایاتی که از طریق شیعه و اهل تسنّن نقل شده، در کلماتی که خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبهاش پذیرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ فاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ».[5]
و در روایت امامان و اهلبیت ـ علیهم السلام ـ چنین آمده: «آدم ـ علیه السلام ـ سربلند کرد و عرش خدا را دید، که در آن نامهای ارجمندی نوشته شده بود، پرسید این نامهای ارجمند از آن کیست؟ به او گفته شد: این نامها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است که عبارتند از: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ. آدم برای پذیرش توبهاش، به آنها متوسل شد و خداوند به برکت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.»[6]
[1] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 61.
[2] . اعراف، 23 ـ 25؛ بقره، 24 و 25.
[3] . بقره، 37.
[4] . مجمع البیان، ج 1، ص 89 (ذیل آیه 37 بقره).
[5] . الدّر المنثور، ج 1، ص 60 و 61؛ مناقب ابن مغازلی شافعی، چاپ اسلامیه، ص 63.
[6] . مجمع البیان، ج 1، ص 89؛ نور الثقلین، ج 1، ص 67 و 68؛ منافاتی ندارد که خداوند در عباراتی که به آدم و حوّا آموخت تا توبه کنند، هم کلمات توحید، و هم نام پنج تن آل عبا ـ علیهم السلام ـ را واسطه توبه آنان قرار داده باشد.
آدم و حوّا در بهشت
در دنیا جایگاهی بسیار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت که به آن بهشت دنیا میگفتند. خداوند آدم ـ علیه السلام ـ را در همانجا آفرید و روح انسانی را در او دمید، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده کنند.[1]
از آن جا که خداوند اراده کرده بود تا فرزندانی به آدم عطا کند، و نسل او را به وجود آورد، مشیت او چنین قرار گرفت که حضرت آدم همسری داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او دارای فرزند گردد.
خداوند حوّا را از زیادی گِل آدم ـ علیه السلام ـ آفرید، بنابراین حوّا بعد از آفرینش آدم ـ علیه السلام ـ آفریده شده است.[2]
عمرو بن ابی مقدام میگوید: از امام باقر ـ علیه السلام ـ پرسیدم: «خداوند حوّا را از چه چیز آفرید؟»
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «مردم در این مورد چه میگویند؟» گفتم: «میگویند خداوند حوّا را از یکی از دندههای آدم ـ علیه السلام ـ آفرید». فرمود: «آنها دروغ میگویند، آیا خداوند ناتوان است که حوّا را از غیر دنده آدم بیافریند؟»
گفتم: «فدایت گردم ای پسر رسول خدا! پس خداوند حوّا را از چه چیز آفرید؟
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «پدرم از پدرانش نقل کرد که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: خداوند متعال مقداری از گِل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم آمیخت، و از آن گِل، آدم ـ علیه السلام ـ را آفرید، و سپس از آن گل مقداری اضافه آمد، خداوند از آن اضافی، حوّا ـ علیها السلام ـ را آفرید.»[3]
آدم ـ علیه السلام ـ به این ترتیب از تنهایی بیرون آمد، و با حوّا اُنس گرفت؛ چنان که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «ازاین رو زنان را «نساء» میگویند، چون این واژه در اصل اُنس است، و برای آدم ـ علیه السلام ـ جز حوّا کسی نبود تا با او اُنس بگیرد.»[4]
آری زن و مرد از یک ریشهاند، و هر دو انسان بوده و تکمیل کننده همدیگر میباشند، و آرامش آنها در زندگی و انس با همدیگر تحقق مییابد.
آزمایش آدم و حوّا، در بهشت دنیا
آدم از چگونگی زندگی بر روی زمین هیچ گونه اطلاعی نداشت، و تحمل زحمتهای آن، بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطّلاعات و آگاهی پیدا میکرد. بنابراین میبایست مدّتی کوتاه تمرینها و آموزشهای لازم را در محیط آرامِ بهشتِ دنیا ببیند، و بداند زندگی روی زمین با برنامهها و تکالیف و مسئولیتها آمیخته است، که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتی.
و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد. او میبایست از پارهای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد. نیز لازم بود بداند، چنان نیست که اگر خطا و لغزشی کند، درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته میشود و راه بازگشت برای او نیست، بلکه راه بازگشت وجود دارد و او میتواند پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا کاری را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهرهمندی از نعمتهای الهی نائل گردد.
او در محیط بهشت لازم بود تا حدّی پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را فراگیرد، و با داشتن این آمادگی، به روی زمین قدم بگذارد. اینها اموری بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت این که آدم ـ علیه السلام ـ در عین این که برای خلافت و نمایندگی خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتی در بهشت دنیا، درنگ کرد، این بود که دستورهایی به او داده شود، تا تمرین و آموزشهای لازم را برای ورود به زمین ببیند.[5] بنابراین سکونت آدم و حوّا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشی آنها برای پاگذاشتن به میدان زمین برای جبههگیری در برابر انحرافات و ناملایمات، و کسب سعادت بود.
اخراج آدم و حوّا از بهشت
خداوند آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ را در بهشت دنیا سکونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساکن شوید و از هر جا میخواهید از نعمتهای آن، گوارا بخورید اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.[6]
ولی شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج کرد. «در این هنگام به آنها گفتیم؛ همگی بر زمین فرود آیید، در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود، و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهرهبرداری هست.»[7]
خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ فرمود: «از همه میوهها و نعمتهای بهشت آزاد هستید بخورید، گوارای وجودتان باشد، ولی تنها از این درخت نخورید، و حتی به آن درخت نزدیک نشوید.» ولی شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباسهای تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده مگر به خاطر این که (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم، به این ترتیب آنها را با فریبکاری، از مقامشان فرود آورد. هنگامی که آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهای کرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده[8] و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.
خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است؟»[9]
[1] . در روایت امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده: «منظور از بهشت، بهشت دنیا بوده» (نور الثقلین، ج 1، ص 62).
[2] . چنان که این مطلب به طور سربسته، از آیه اول سوره نساء و آیه ششم سوره روم استفاده میشود. آن چه در بعضی روایات آمده که حوّا از آخرین دنده چپ آدم ـ علیه السلام ـ گرفته شده، از اسرائیلیات است و از فصل دوم «سِفر تکوین» تورات تحریف یافته، وارد روایات اسلامی شده است، زیرا تعداد دندههای زن و مرد، تفاوتی با هم ندارند، و کمتر بودن یک دنده در مردان در جانب چپ از افسانه است. (سفر تکوین، قسمت اول اسفار موسی ـ ـ علیه السلام ـ و یکی از کتب پنجگانه تورات است).
[3] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 430.
[4] . همان مدرک.
[5] . تفسیر نمونه، ج 1، ص 184 و 185.
[6] . بقره، 35؛ اعراف، 19. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به میان آمده، ولی از چگونگی و نام آن ذکری نشده است، و در روایات از حضرت رضا ـ علیه السلام ـنقل شده که آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نیز میداده است، و آدم ـ علیه السلام ـوقتی که مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: آیا خداوند انسانی برتر از مرا آفریده است؟ خداوند به او فرمود: سرت را به سوی آسمان بلند کن، او چنین کرد، دید در ساق عرش نوشته شده: «معبودی جز خدای یکتا و بیهمتا نیست، محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسول خدا، و علی ـ علیه السلام ـامیر مؤمنان است، و همسرش فاطمه ـ سلام الله علیها ـ بانوی برجسته جهانیان است، و حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض کرد: پروردگارا! اینها کیانند؟ خداوند فرمود: اینها از ذریه تو و بهتر از تو و همه خلایق میباشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نمیآفریدم، از این که با چشم حسادت به آنها نگاه کنی بپرهیز، و آرزوی وصول به مقام آنها را نکن... (تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 60، به نقل از عیون اخبار الرضا) بنابراین آن درخت ممنوعه هم جنبه مادی داشته که همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوی داشت که درخت حسد باشد. روی این اساس آدم ـ علیه السلام ـو حوّا ـ علیها السلام ـ از دو درخت (یا از یک درخت دارای دو میوه) خوردند و از دو حد مادی و معنوی تجاوز نمودند، از این رو از بهشت رانده شدند.
[7] . بقره، 36.
[8] . توضیح این که: گناه بر دو گونه است: 1. مطلق؛ 2. نسبی؛ گناه نسبی آن است که عمل غیرحرامی از شخص بزرگی سر زند که با توجه به شخصیت او، شایسته او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبی محسوب میشود، مانند این که فرد ثروتمندی در یک امر خیری که سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، یا هیچ ندهد یا اینکه این کار از دیگران مباح و یا مستحب است و هیچ گونه گناهی ندارد، برای او گناه نسبی محسوب میشود. گناه آدم نیز این گونه بود که از آن به ترک اولی تعبیر میشود،. در روایتی آمده: حضرت رضا ـ علیه السلام ـفرمود: «ماجرای لغزش آدم ـ علیه السلام ـقبل از نبوت او بود، و از گناهان کوچکی بود که قابل عفو است». (نور الثقلین، ج 1، ص 50).
به عبارت روشنتر: نهی خدا، ارشادی بود و جنبه توصیه و راهنمایی داشت، نه تکلیفی که انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشک که فلان غذا را نخور که اگر بخوری بیمار میگردی.
[9] . اعراف، 22.
فرشتگان و سجده بر آدم ـ علیه السلام ـ
مراحل جسمی آدم ـ علیه السلام ـ او را به مقامی نرسانید که لیاقت یابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفی شود. مرحله تکاملی بشر به آن است که روح انسانی از جانب خدا به او دمیده گردد، دراین صورت است که آدم در پرتو آن روح ویژه انسانی، لیاقت و استعداد فوق العاده پیدا میکند، و خداوند به فرشتگان فرمان میدهد که به عنوان تکریم و تجلیل از مقام آدم ـ علیه السلام ـ او را سجده کنند، یعنی خدا را سجده شکر بجا آورند که چنین موجود ممتازی را آفریده است.
خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: «من بشری از گل میآفرینم، هنگامی که آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دمیدم بر آن سجده کنید.»[1]
بنابراین سجده فرشتگان به خاطر آن روح ویژهای بود که خداوند در کالبد بشر دمید، و چنین روحی، به آدم لیاقت داد تا نماینده خدا در روی زمین شود.
آدم دارای دو بُعد است: جسم و روح انسانی. جسم او به حکم مادی بودنش، او را به امور منفی دعوت میکرد و روح او به حکم ملکوتی بودنش او را به امور مثبت فرامیخواند.
فرشتگان جنبههای مثبت آدم ـ علیه السلام ـ را بر اساس فرمان خدا، دیدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده کردند، یعنی در حقیقت خدا را در راستای تجلیل از آدم سجده نمودند.[2]
ولی ابلیس جنبه منفی آدم، یعنی جسم او را مورد مقایسه قرار داد، و از سجده کردن آدم خودداری نمود، و فرمان خدا را انجام نداد.
درست است که سجده بر آدم ـ علیه السلام ـ واقع شده و آدم ـ علیه السلام ـ قبله این سجده قرار گرفت. ولی همه انسانها در این افتخار شرکت دارند، چرا که لیاقت و استعدادهای ذاتی آدم موجب چنین تجلیلی از مقامش گردید، و چنین لیاقتی در سایر انسانها نیز وجود دارد.
از این رو در روایات معراج نقل شده: در یکی از آسمانها، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به جبرئیل فرمود: «جلو بایست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا کنیم.»
جبرئیل پاسخ داد: «از آن هنگام که خداوند به ما فرمان داد تا آدم را سجده کنیم، بر انسانها پیشی نمیگیریم، و امام جماعت آنها نمیشویم».
و نیز هنگامی که آدم ـ علیه السلام ـ از دنیا رفت، فرزندش «هِبَهُ الله» به جبرئیل گفت: «جلو بایست و بر جنازه آدم ـ علیه السلام ـ نماز بخوان». جبرئیل در پاسخ گفت: «ای هِبَهُ الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده کنیم، بنابراین برای ما روا نیست که امام جماعت یکی از فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ قرار گیریم.»[3]
تکبر و سرکشی ابلیس
ابلیس گرچه فرشته نبود[4] ولی از عابدان ممتاز خدا با نام «حارث» در میان کرّوبیان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت علی ـ علیه السلام ـ، «او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، که معلوم نیست از سالها دنیا است یا سالهای آخرت، در عین حال لحظهای تکبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت».[5]
همه فرشتگان فرمان حق را به طور سریع اجرا کردند، ولی ابلیس بر اثر تکبر، از سجده نمودن خودداری ورزید، و در صف کافران قرار گرفت.[6]
مطابق آیه 34 بقره، ابلیس در این نافرمانی، مرتکب سه انحراف و خلاف شد:
1. خلاف عملی: چنان که تعبیر به «اَبی» (سرکشی کرد) بیانگر آن است، که موجب فسق او شد.
2. خلاف اخلاقی: چنان که تعبیر به «اِستَکْبَرَ» (تکبیر ورزید) حاکی از آن است که موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گردید.
3. خلاف عقیدتی، که با مقایسه کبر آمیز خود، عدل الهی را انکار کرد «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ؛ از کافران گردید».
خداوند به ابلیس خطاب کرد و فرمود: «ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد که از سجده کردن مخلوقاتی که با قدرت خود آن را آفریدم سرباز زدی؟»
ابلیس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهی نکرد، بلکه با مقایسه غلط خود که مقایسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: «من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریدهای، ولی آدم را از گِل و آتش بر گل برتری دارد.
همین تکبر و خود برتربینی ابلیس باعث شد که خداوند به او فرمان داد:
«فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیکَ لَعْنَتِی إِلى یوْمِ الدِّینِ؛ از آسمانها و صفوف فرشتگان خارج شو که تو رانده درگاه منی، و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قیامت ادامه دارد.»
ابلیس گفت: «پروردگارا! مرا تا روزی که انسانها برانگیخته میشوند (روز قیامت) مهلت بده».
خداوند فرمود: «تو از مهلت شدگان هستی، ولی تا روز و زمان معین.» ابلیس (که از این مهلت، بیشتر مغرور شد، و از آن جا که در رابطه با آدم ـ علیه السلام ـ رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنی خود را به آدم آشکار کرد و) گفت: «خدایا به عزتت سوگند، همه انسانها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو را از میان آنها، که بر آنها سلطه ندارم».[7]
ادامه تکبر ابلیس
گویند: در عصر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ، روزی ابلیس نزد حضرت موسی ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «میخواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم».
موسی ـ علیه السلام ـ او را شناخت و به او فرمود: «آن چه که تو میدانی، بیشتر از آن را من میدانم، نیازی به پندهای تو ندارم».
جبرئیل ـ علیه السلام ـ بر موسی ـ علیه السلام ـ نازل شد و عرض کرد: «ای موسی! خداوند میفرماید: هزار پند او فریب است، اما سه پند او را بشنو».
موسی ـ علیه السلام ـ به ابلیس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!»
ابلیس گفت: «1. هر گاه تصمیم بر انجام کار نیکی گرفتی، در انجام آن شتاب کن و گرنه تو را پشیمان میکنم؛ 2. اگر با زن نامحرمی خلوت کردی، از من غافل نباش که تو را به عمل منافی عفت وادار مینمایم؛ 3. هرگاه خشمگین شدی، جای خود را عوض کن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد.
اکنون که تو را سه پند دادم (به تو حقّی پیدا کردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بیامرزد.»
موسی ـ علیه السلام ـ خواسته ابلیس را به خدا عرض کرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شیطان آن است که به کنار قبر آدم ـ علیه السلام ـ برود و خاک قبر او را سجده کند.»
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ کرد.
ابلیس که هم چنان در خودخواهی و تکبر غوطهور بود، گفت: «ای موسی! من در آن هنگام که آدم ـ علیه السلام ـ زنده بود، بر او سجده نکردم، چگونه اکنون حاضر شوم که بر خاک قبر او سجده کنم؟!».[8]
[1] . ص، 71.
[2] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 58.
[3] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 58.
[4] . به گفته قرآن، ابلیس از نژاد جن بود، که در جمع فرشتگان عبادت میکرد. (کهف، 50)
[5] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[6] . بقره، 34.
[7] . سوره صاد، آیه 71 تا 83؛ نام ابلیس حارث بود، پس از آن که از درگاه خداوند رانده شد، به ابلیس لقب گرفت، زیرا ابلیس یعنی مأیوس گشته از رحمت خدا.
[8] . همای سعادت، ص 206.
آفرینش حضرت آدم (ع)
در قرآن 17 بار سخن از حضرت آدم ـ علیه السلام ـ به میان آمده.[1] در این جا به بخشی از زندگی ایشان که در قرآن آمده با توجه به روایات و گفتار مفسران، اشاره میکنیم:
خبر از آفرینش خلیفه خدا به فرشتگان
خداوند اراده کرد تا در زمین خلیفه و نمایندهای که حاکم زمین باشد قرار دهد، چرا که خداوند همه چیز را برای انسان آفریده است.[2] موقعیت و لیاقت انسان را به گونهای قرار داده تا بتواند به عنوان نماینده خدا در زمین باشد.
خداوند قبل از آن که آدم ـ علیه السلام ـ پدر انسانها را به عنوان نماینده خود در زمین بیافریند، این موضوع بسیار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنیدن این خبر سؤالی نمودند که ظاهری اعتراض گونه داشت و عرض کردند:
«پروردگارا! آیا کسی را در زمین قرار میدهی که:
1. فساد به راه میاندازد؛
2. و خونریزی میکند؛
این ما هستیم که تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم، بنابراین چرا این مقام را به انسان گنهکار میدهی نه به ما که پاک و معصوم هستیم؟»
خداوند در پاسخ آنها فرمود: «من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید».[3]
خداوند همه حقایق، اسرار و نامهای همه چیز (و استعدادها و زمینههای رشد و تکامل در همه ابعاد) را به آدم ـ علیه السلام ـ آموخت. و آدم ـ علیه السلام ـ همه آنها را شناخت.
آن گاه خداوند آن حقایق و اسرار را به فرشتگان عرضه کرد و در معرض نمایش آنها قرار داد و به آنها فرمود: «اگر راست میگویید که لیاقت نمایندگی خدا را دارید نام اینها را به من خبر دهید، و استعداد و شایستگی خود را برای نمایندگی خدا در زمین، نشان دهید.»
فرشتگان (دریافتند که لیاقت و شایستگی، تنها با عبادت و تسبیح و حمد به دست نمیآید، بلکه علم و آگاهی پایه اصلی لیاقت است از این رو) با عذرخواهی به خدا عرض کردند: «خدایا! تو پاک و منزّه هستی، ما چیزی جز آن چه تو به ما آموختهای نمیدانیم، تو دانا و حکیم میباشی».[4]
به این ترتیب فرشتگان که به لیاقت و برتری آدم ـ علیه السلام ـ نسبت به خود پیبرده و پاسخ سؤال خود را قانع کننده یافتند، به عذرخواهی پرداخته، و دریافتند که خداوند میخواهد انسانی به نام آدم ـ علیه السلام ـ بیافریند که سمبل رشد و تکامل، و گل سرسبد موجودات است، و ساختار وجودی او به گونهای آفریده شده که لایق مقام نمایندگی خدا است.
آفرینش آدم، و نگاه او به نورهای اشرف مخلوقات
آدم از دو بعد تشکیل شده، جسم و روح. خداوند نخست جسم او را آفرید، سپس روح منسوب خود را در او دمید،و به صورت کامل او را زنده ساخت.
از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونی که درباره چگونگی آفرینش انسان آمده به خوبی استفاده میشود که انسان در آغاز، خاک بوده است،[5] سپس با آب آمیخته شده است و به صورت گِل درآمده است،[6] و بعد به گل بدبو (لجن) تبدیل شده،[7] سپس حالت چسبندگی پیدا کرده،[8] سپس به حالت خشکیده درآمده و هم چون سفال گردیده است.[9]
فاصله زمانی این مراحل که چند سال طول کشیده، روشن نیست.
این قسمت نشان دهنده مراحل تشکیل جسم آدم است، که همچنان تکمیل شد تا به صورت یک جسد کامل درآمد.
در کتاب ادریس[10] آمده: روزی حضرت ادریس پیامبر، به یاران خود رو کرد و گفت: روزی فرزندان آدم در محضر او پیرامون بهترین مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضی گفتند: او پدر ما آدم ـ علیه السلام ـ است، چرا که خداوند او را با دست مرحمت خود آفرید، و روح منسوب به خود را در او دمید، و به فرمان او، فرشتگان به عنوان تجلیل از مقام آدم ـ علیه السلام ـ، او را سجده کردند، و آدم را معلم فرشتگان خواند، و او را خلیفه خود در زمین قرار داد، و اطاعت او را بر مردم واجب نمود.
جمعی گفتند: نه بلکه بهترین مخلوق خدا فرشتگانند که هرگز نافرمانی از خدا نمیکنند، و همواره در اطاعت خدا به سر میبرند، در حالی که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و همسرش بر اثر ترک اَوْلی از بهشت اخراج شدند، گرچه خداوند توبه آنها را پذیرفت و آنان را هدایت کرد، و به ایشان و فرزندان با ایمانشان وعده بهشت داد.
گروه سوم گفتند: بهترین خلق خدا جبرئیل است که در درگاه خدا امین وحی میباشد. گروه دیگر سخن دیگر گفتند. گفتگو به درازا کشید تا این که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنین فرمود:
ای فرزندانم! آن طور که شما فکر میکنید نادرست است. هنگامی که خداوند مرا آفرید و روحش را در من دمید، بلند شده و نشستم. همین طور که به عرش خدا مینگریستم، ناگهان پنج نور بسیار درخشان را دیدم. غرق در پرتو انوار آنها شدم و از خداوند پرسیدم این پنج نور کیستند؟ خداوند فرمود: «این پنج نور، نورهای اشرف مخلوقات، بابها و واسطههای رحمت من هستند، اگر آنها نبودند تو و آسمان و زمین و بهشت و دوزخ و خورشید و ماه را نمیآفریدم.»
پرسیدم: خدایا نام اینها چیست؟ فرمود: به عرش بنگر. وقتی به عرش نگاه کردم، این نامها را مشاهده نمودم: «بارقلیطا، ایلیا، طیطه، شَبَر، شُبَیر» (که به زبان سریانی است، یعنی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ) بنابراین برترین مخلوقات این پنج تن هستند.[11]
[1] . و هشت بار دیگر به عنوان «یا بَنِی آدم».
[2] . بقره، 29.
[3] . بقره، 30.
[4] . بقره، 32.
[5] . حج، 5.
[6] . انعام، 2.
[7] . حجر، 28.
[8] . صافات، 11.
[9] . الرحمن، 14.
[10] . کتاب ادریس در سال 1895 میلادی در لندن به زبان سریانی چاپ شده است و روایت فوق در صفحه 514 و 515 آن آمده است.
[11] . علیٌّ و الحاکمون، تألیف استاد دکتر محمد صادقی، ص 53.
طولی نکشید که این بشارت تحقّق یافت، و حوّا ـ علیه السلام ـ دارای پسر پاک و مبارکی گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ چنین وحی کرد: «ای آدم! این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَهُ الله بگذار.» آدم ـ علیه السلام ـ از وجود چنین پسری خشنود شد، و نام او را هِبَهُ الله گذاشت.[1]
مدت عمر آدم ـ علیه السلام ـ و جانشین او
سال آخر عمر آدم ـ علیه السلام ـ و وصیت او
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ به سالهای آخر عمر رسید. 930 سال از عمرش گذشته بود.[2] خداوند به او وحی کرد که پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه که خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوّت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث ـ علیه السلام ـ واگذار کن و به او دستور بده که این مسأله را پنهان داشته و تقیه کند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.
به روایت دیگر: حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را که هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع کرد و به آنها چنین وصیت نمود:
«ای فرزندان من! برترین فرزندان من، هبه الله، شَیث است و من از طرف خدا او را وصی خود نمودم،از این رو آن چه از سوی خدا به من تعلیم داده شده به شیث میآموزم تا مطابق شریعت من حکم کند که او حجّت خدا بر خلق است. ای فرزندانم! از او اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچی نکنید که وصی و جانشین و نماینده من در میان شما است.»
سپس طبق دستور آدم ـ علیه السلام ـ صندوقی ساختند. ایشان صحایف آسمانی را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل کرده و کلید آن را به شیث ـ علیه السلام ـ تحویل داد و به او گفت: «وقتی از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. این را بدان که از نسل تو پیامبری پدیدار میشود که او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصی خود بگو و او به وصی خود نسل به نسل بگوید تا زمانی که آن حضرت ظاهر گردد.»
یکی از بشارتهای آدم ـ علیه السلام ـ به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح ـ علیه السلام ـ بود. آنها را مخاطب قرار میداد و میفرمود: «ای مردم! خداوند در آینده پیامبری به نام نوح ـ علیه السلام ـ مبعوث میکند، او مردم را به سوی خدای یکتا دعوت مینماید ولی قوم او، او را تکذیب میکنند و خداوند آنها را با طوفان شدید به هلاکت میرساند. من به شما سفارش میکنم که هر کس از شما زمان او را درک کرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق کند و از او پیروی نماید، که در این صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون میماند.»
آدم ـ علیه السلام ـ این وصیت را به وصی خود شیث، «هبه الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت که هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح ـ علیه السلام ـ) را به مردم اعلام کند. هبه الله نیز به این وصیت عمل کرد و هر سال در روز عید، مژده آمدن نوح ـ علیه السلام ـ را به مردم اعلام مینمود. سرانجام همان گونه که آدم ـ علیه السلام ـ وصیت کرده بود و هبه الله هر سال آن را یادآوری میکرد، حضرت نوح ـ علیه السلام ـ ظهور کرد و پیامبری خود را اعلام نمود. عدهای بر اساس وصیت آدم ـ علیه السلام ـ به نوح ـ علیه السلام ـ ایمان آوردند و او را تصدیق کردند[3] ولی بسیاری او را تکذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاکت رسیدند.
پایان عمر آدم ـ علیه السلام ـ و جانشین شدن شیث
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ در بستر رحلت قرار گرفت و در حالی که زبانش به یکتایی خدا و شکر و سپاس از الطاف الهی اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.
جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته برای نماز بر جنازه آدم ـ علیه السلام ـ حاضر شد و همراه خود کفن و حنوط و بیل بهشتی آورد.
شیث ـ علیه السلام ـ جسد حضرت آدم ـ علیه السلام ـ را غسل داد و کفن کرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا کردند.[4]
فرشتگان بسیاری برای عرض تسلیت نزد شیث ـ علیه السلام ـ آمدند، در پیشاپیش آنها جبرئیل به شیث ـ علیه السلام ـ تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سی بار تکبیر گفت.
از آن پس، شیث ـ علیه السلام ـ به جای پدر نشست، و آیین پدرش آدم ـ علیه السلام ـ را به مردم میآموخت و آنها را به دین خدا فرا میخواند، و به آنها بشارت میداد که: «پس از مدتی خداوند از ذریه من پیامبری را به نام نوح ـ علیه السلام ـ مبعوث میکند. او قوم خود را به سوی خدا دعوت مینماید، قومش او را تکذیب میکنند و خداوند آنها را با غرق کردن در آب به هلاکت میرساند.»
بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.
1. شیث 2. ریسان (انوش) 3. قینان 4. آحیلث 5. غنمیشا 6. ادریس که نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمک که نام دیگرش ارفخشد است.[5]
جنازه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ را در سرزمین مکّه دفن کردند و پس از گذشت 1500 سال حضرت نوح ـ علیه السلام ـ هنگام طوفان، جنازه آدم ـ علیه السلام ـ را از غار کوه ابوقبیس (کنار کعبه) بیرون آورد و به همراه خود با کشتی به سرزمین نجف اشرف برد ودر آن جا به خاک سپرد... [6]
هم اکنون قبر آدم ـ علیه السلام ـ و قبر نوح ـ علیه السلام ـ در کنار حرم مطهر امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در نجف اشرف قرار دارند.[1] . بحار، ج 11، ص 230 و 231؛ به نقل دیگر، هنگامی که هابیل کشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتی پسری از او متولد شد، آدم نام او را «هابیل» گذاشت و پس از مدتی، خداوند به خود آدم پسری داد، نام او را «شَیث» گذاشت و گفت: این پسرم «هبه الله» (از عطای خدا) است. (همان، ص 228)
[2] . عیون اخبار الرضا ـ علیه السلام ـ، ج 1، ص 242.
[3] . اقتباس از روضه الکافی، ص 114 و 115.
[4] . اقتباس از تاریخ انبیاء، ص 124 و 125.
[5] . بحار، ج 11، ص 228 و 229.
[6] . تاریخ انبیاء، ص 125.